مجلات علمی
حاجی ممد آدم خوبی بود . مومن و دست بخیر. همیشه روزای تاسوعا و عاشورا به سینه زنها و هیئتا پلو میداد . عندالله سفره ی خوبی هم میداد . تو سفرشم آش ماسه خوبی بود و تو خوروشش هم گوشت زیاد بود . حلوای کاسه هم که میذوشت با زعفروون خوبو بود .



روزای بیست و هشت صفر هم شله زرد دوروس میکرد که مغز بادووم خیلی توش بود . منم که همیشه عادت دوشتم اول همه مغز بادومووی روشه میخوردم که البته همیشه ننه و بوآم میزدن تو سرووم . روزای عید قربونم که دوتا بره میکشت و به همه میداد . خلاصه واسی هر جریان مذهبی یی کاری میکرد . هاااا راسی آش سبزی که دوروس میکرد خیلی خوشمزه بود . دیگه او رو نمیدونم کی دوروس میکرد .ولی عامو پره گوشت بود .




بعضی روزا هم ۷-۸ باکس سیگار اشنو و زر و همای بی فیلتر و بهمن و خلاصه هر چی گند و گه و سیگاره فعله کش بود میخرید و صدووی من میزد که همراش برم تو دیوونه خونه و بدیم به دیووونا. خب ما هم چون با مهرزاد پسرش رفیق بودیم .. میرفتیم . حالو پسر خودش همراش نمیرفتاااا.



ایی حاجی خیلی از مردن و مریضی میترسید . واسی همی هم بد جوری افتاده بود به خا....مالی خدا . از طرفی هم خیلی فحش میداد و دهنشم خیلی لق بود . مخصوصا به من خیلی فحش میداد چون همیشه لجشو در میاوردم . ولی موقی که یه سرما خوردگی هم دوشت خیلی مهربون میشد و با صدووی خیلی آرووم با همه حرف میزد . مخصوصا همش به من میگفت .. بوو جون حلالوم کن . تو آدم بی گناهی هسی ... جوون معصومی هسی .. خدا دعووی شما جوونووی پاکه بهتر میشنوه . منم جلوو مهرزاد میگفتم خدا بوآته از رو زمین ورداره که تو هم به یه آب و نونی برسی .. خلاصه..




آقا تا زد خبر آوردن که حاجی یی کلیه اشو از دست داده و باید ببرنش آلمان . دیگه همه افتاده بودن به دعا و نذر و نیاز . خلاصه بلیط و ویزا رو براش گرفتن و منم چون انگلیسیم خوب بود براش چیزاش و پرونده هاشو میخوندم . حالو الکی هم بودااا . اصلا لازم نبود که من بخونمش . ولی من الکی خیلی مهمش میکردم .. که تو خونشون به من احترام زیاد بیزارن .خلاصه تو ایی مدت من اونجو شدم بودم خدا . حالو پرونده پزشکی رو هم من که نمیتونسم بوخونم که .. الکی یی چیزی از خودوم در میاوردم .




مثلا الکی میگفتم اینجو نوشته عرق خار شتر خیلی واسی حاجی خوبه . آقا میرفتن زود عرق خارشتر میخریدن . یا الکی یی جمله آلمانی که نوشته بود میگفتم حاجی ایی نوشته دومب گیلاس و کاکل ذرت اگه دم بکنین خیلی خوبه .بعضی چیزووی هم که خودووم دلووم میخاس میگفتم مثلا ترحلوو یا کشک و بادنجوون .. چون تو راه که میخریدیم خودومونم یی پاتکی میزدیم . خلاصه هر چی که واسی سنگ کلیه خوب بود ما به اینا میگفتیم . حالو ایی بدبخت کلیه اش دیگه داغوون شده بود .مام فقط واسی خودشیرینکی ایی جمله های آلمانی رو به ایی چیزا ترجمه میکردیم . اصلانم لوو نمیدادم که ایی آلمانی هس نه انگیلیسی . چون خورد و خوراکش اونجو بد نبود و به ماهم خیلی احترام میذوشتن .




خلاصه شبش که فرداش پرواز دوشت همی عروسا و دومادا دورش جمع شده بودن و حاجی به مهرزاد گفته بود فقط بیاد دنبال من .. آقا ما هم اومدیم و حاجی گفت باریکلوو به غیرت ایی بچه .. بووو الهی هر چی از خدا میخووی خدا بهت بده . بعد گفت من به تو خیلی مدیونم .. تو برام خیلی زحمت کشیدی .. الهی قضا و بلات بوخوره تو سر ایی مهرزاد .. ولی تو را بخدا هر چی که میخووی بوگو تا از آلمان برات بیارم . لباس . کفش ...
منم گفتم حاجی من فقط سلامتیته میخام . گفت نه خدا وکیلی ناراحت میشم .. آقا از او اصرار از ما هم انکار ... تاایکه گفتم حاجی فقط اگه بوتونی یی مجله ای هس خارجیه . واسی درسووم خیلی بدردووم میخوره . برام بیار . گفت روو چیشووم بوآووو ا . اسمشه بینویس . آقا ما هم نوشتیم پلی بووی .....



مهرزاد زنگ زد و سلام احوالپرسی کرد گفتم بابات اومد ؟ گفت گوشی با خودش حرف بزن میخاد ازت تشکر کنه . آقا تا ما گوشی ره وردوشتیم و گفتیم آقووی حاجی سلام . داد زد گفت سلام درد تو کو.....ت ... جاک.....ش ... خیال کردی منم هم شغل بوآتم ؟.. گفتم حاجی مگه چطور شده ؟گفت خیال کردی من بکش هسم ؟ خیال کردی من خانووم بیار هسم ؟
حالو منم یادووم نبود که چیچی بهش گفته بودم . گفتم حاجی می چطوو شده گفت برو پس فطرت تو اسم یی مجله ای گفتی که همش عکس زنووی خراب توشه و تونبونشونه در آوردن و عکس گرفتن . گفتم خب حالو ایی که عکسش بوده چه عیبی داره ؟ گفت نامرد جاکشی . جاکشیه چه عکسش چه خودش.