آقا شرمنده یی مدتی نتونسم بیام و آپ کنم . نیزارین به حساب بیمعرفتی . بیزارین بحساب ایکه ما هم کار داریم و بالاخره باید چرخ زندگیمون بچرخه .. . مخصوصا مرد اگه پول تو جیبش نباشه مرده متحرکه دیگه کسی احترامش نمیزاره ..... ) حالو بحث نکنین در باره ایی)

             برکات تحریمهای آمریکا

بیزار براتون بگم که آقا نمیدونم کدووم شیر پاک خورده ای اسم ماره داده بود دفتر جذب نخبه گان .... خودومونم آخرش نفهمیدیم تو چه کاری نخبه هسیم . همی زندگیمون که سرشار از سوتی دادن و کنف شدن و سبک شدن بوده . حالو چرو دفتر جذب نخبگان ماره اشتباهی پیدو کرده ... خدا عالمه .

دردستون ندم تا چیش باز کردیم دیدیم گذشتنمون مسئول یی سی چل نفری و همه هم چیششوون به دهن ما هس که بیبینن ما چیچی میگیم و چیکار میکنیم . 

  

خب ما هم گفتیم آقا بیزار تا مدیریت آمریکایی که اونجو یاد گرفته بودیم همینجو اجرا کنیم .. شاید جواب داد . اومدیم اول خوشکلترین و بهترین وسایل و مبلمانه آوردیم... خیلی دکور خوشکلی واسه دفتر خودمون چیدیم . هر روز هم یی دستوره جدیدی میدادیم . اول گفتم که همه باید با اسم کوچیک همدیگه رو صدا کنن .. نازی  مهسا  سروش اکبر صادق یهرام شهلا پری احمد صفدر  ربابه ..... خلاصه همه اسم همدیگه رو صدا میزنن .  حتی دستور دادم کسی نگه خانوم فلان یا آقا فلان ... اولش خیلی سختشون بود و خندشون میگرفت ولی حالا همه خیلی خوششون اومده .

  

یه روز در هفته روز یه نفره . پنجشنبه ها روز یه نفر میشه . یعنی تو این روز اون آدمو خیلی دستش بازه . میتونه اون موزیکی که میخاد بزاره ... همه کمابیش ازش فرمون میبرن ... همه هم با اسم فامیل صداش میزنن و جناب آقای یا سرکار خانوم صداش میکنن .

همه این کارایی که کردم خوب بوده و خوب جواب داده بجز اینکه یه برنامه دارم که هر شنبه صبح اجرا میکنم . و اون اینه که یه راوند یا گردهمایی میزارم که با مشکل برخورده . برنامه از این قراره که صبح پنجشنبه همه رو جمع میکنم و یه دایره تشکیل میدیم و همونجا من واسشون از عملکرد یه هفته ای شرکت صحبت میکنم . و اگه کسی کاره خوبی انجام داده همه واسش دست میزنن و اگه کار بدی انجام داده همه هووش میکنن .

 

  

از اونجایی که مدتیه تحریم هستیم و روز بروز خبرای بدی میاد و من نمیخواستم خبرای بد رو واسه اینا بگم (چون بدبختا خیلی از بیکار شدن میترسن ).. شروع کردم داستانووی عشقی براشون تعریف میکنم . نه داستانووی معمولی . بلکه داستانووی عشقی خواننده ها و هنرپیشه های ایرانی و امریکایی .

مثلا هفته پیش داستان عاشق شدن مهستی و شوهرش و عاقبت کارشو گفتم . و این هفته هم قصه زندگی حمیرا و اون عشق اتشینش با خدا بیامرز پرویز یاحقی و بعدشم بااحمد مسعود و جریان توبه کردنشون و خلاصه ..... 

تو همین گیر و دار حس میکنم جو عشقی تو شرکت زیاد شده ... چند تا پسر  داریم که همشون عاشق دخترای شرکت شدن .نوع لباس پوشیدنا عوض شده . دیگه کسی سر کسی داد نمیکشه .. کسی از کسی بد نمیگه و همه وقتی اسم همدیگه رو صدا میزنن با یه حالت سوالی  میگن .. کسی هم از کمی حقوق گله نمیکنه. من چون خودوم آدم رند و رمالی هسم همه چیزه میفهمم ولی رو خودووم نمیارم . خلاصه اگه ایی تحریم ایران بیشتر طول بکشه و ما هم مجبور باشیم هر روز ایی خشتها رو واسه اینا بمالیم  فکر کنم امسال ۱۰- ۱۲ تا عروسی افتادیم .