با حیوانات مهربون باشید
....امروز صبح با خیال راحت اومدم که کفشامه بکنم پام . دیدم آقا یی چیزی تو کفشووم داره مور مور میکنه . خیال کردم ماری عقربی .رتیلی سوسماری چیزی باشه ... خلاصه از ترس زهره ترکمومون شدم . پامه کشیدم بیرون دیدم یی مارمولکی اومد بیرون و فرار کرد . از زووره دلووم میخاسم برم دنبالش با دمپویی ایقد بزنم روش که جون از ماتحتش مسافر بشه که یادووم افتاد ایی کارو اینجو خیلی زشته . تازه اگرم یی آدم فروشی ببینه که یی کله پوکی (مارمولک) رو کشتیم و بره خبر بده که دیگه وامصیبت میشه .
یادووم افتاد به اوو دورانی که خودمون بچه بودیم تو شیراز . چقدر خوب بود . هرجونوری ره که میخاسیم اذیت میکردیم و هیچ کسی هم چیزی بهمون نمیگفت .
یادومه هر سگ زبون بسسه ای که تو کوچه رد میشد بلافاصله همه بچه ها سنگ ورمیدوشتن ومیزدنش .یا یه حلب خالی میبستن به گردنش که وقتی فرار میکنه صدا بده و بیشتر بترسه . میگفتن ایی نجسه . خوده سگا هم دیگه وارد شده بودن و تا بچه ها رو میدیدن از یه گوشه فرار میکردن .
گربه ها هم بی نصیب نبودن . ما که هر گربه ای میدیدم و میگرفتیم اول سیبیلشو میزدیم . سیبیل گربه ره که بزنی بیچاره نمیتونه مسیرشه تشخیص بده و رو دیوار نمیتونه راه بره . ایقد به در و دیوار میخوره که مییره . موش هم نمیتونه بیگیره . بعضی وقتا هم قیر از کناره های آسفالت پشت بوم میکندیم و میریختیم توی پوست گردو و ۴ تا پای گربه رو میکردیم تو پوست گردو . این دیگه نمیتونست راه بره و رو زمین لیز میخورد . خیلی خنده دار بود . خلاصه بیچاره میشد و از خستگی میفتاد رو زمین و ولو میشد .خیلی که میخاستیم احترامش بزاریم گربه کونکش میکردیم . یعنی دومبشه میگرفتیم و دور سرمون میچرخوندیمش بعد میذاشتیمش زمین . این تا مدتی نمیدونست از کدوم طرف باید فرار کنه . به آدمایی هم که دست و پاشونو گم میکنن میگن گربه کونک شده . یه پسری هم بود بنام مسعود پم پم . بخاطر ایکه همیشه بجای و نهار و شام کیک پم پم میخورد . ایی هم از گربه خیلی بدش میومد . گربه هارو میگرفت و با طناب دار میزد . آخرشم زد پسر عمو خودشه کشت و دارش زدن .
یه پرنده ای بود که بهش میگفتن کلاغ سوزئک ( سبزک) که بعدا فهمیدیم سبزه قبا هست . قدیمیا گفته بودن که روز عاشورا ایی پرنده رفته به لشکر یزید گفته که امام حسین از کدوم مسیر رفته .. نمیدونم یادووم نیست یه چیزی تو همین مایه ها .. خلاصه هر جا ایی پرنده خوشکل و زیبا رو میدیدم دست میکردیم به سنگ و میزدیمش . میگفتن صواب داره .
مارمولکای کوچیکی بود که تو بیابون و زمینای کشاورزی بودن و خیلی تند میدویید . میگفتن اینم زن امام حسن بوده و بعد ازایکه امام حسن رو مسموم کرده به نفرین خدا گرفتار شده و بصورت مارمولک در اومده . اونا رو هم هر جا میدیدم با هزار زحمت و مکافات با سنگ میکشتیم .
خرگوش هم که میگفتم ایی زن یه پیغمبری بوده که بهش خیانت کرده و رفته با مردای دیگه و اون پیغمبر هم نفرینش کرده و بصورت خرگوش در اومده خداره شکر تو ایران خرگوش زیاد دم دستمون نبود وگرنه باید از صبح تا شب اونا رو هم توی لیستمون اضافه میکردیم .
از همه بدتر اما مورچه زرد بود که میگفتن اگه سوراخ مورچه زرد رو دیدی حتما باید توی سوراخ مورچه ها بشاشی . چون اینا لشکر یزید بودن و کافرن . نمیدونم چرا باید روشون میشاشیدیم ؟
واااای اگر موش میگرفتیم . ایقد ایی بدبخته میزدیم که جونش در بره . بعدم دمبشه میبستیم به یی بندی و میچرخوندیمش . بعد هم تو یه سرنگی بنرین میکردیم و تو بدنش تزریق میکردیم و بعد آتیشش میزدیم تا منفجر بشه .
راسی شما هم اگر از ایی هنرا داشتین برام بنویسین





















