احمد مولا

شاید کمتر کسی باشه که توی شیراز زندگی کرده باشه یا خودش شیرازی باشه ولی اخمد آقووی مولا رو نشناسه . اصلا یه سری از جوکای شیرازی راجع به احمد مولا هس . یه مرد هفتاد  ساله ای که مجرده با چیشوی سبز وحشتناک که اگه تو چیشاش نیگا بکنی  عین مار بوآ هس نمیدونم بودا هس  ...( حالو هر چی )... که با چیشاش ایی موش و خرگوشا ره هیپنوتیز میکنه و بعد میخوره ... آدمه هیپنوتیز میکنه . واااای باورتون نمیشه  هنوزم که پیر شده و جونش داره درمیره .. ولی نیگووی تو چیش هر بچه ببه و گوگوری مگوری که بکنه بچووی مث مرغ میتپه سره جووی خودش . 

                                  

 

هر از گاهی میاد دم در شرکت و داد میزنه اووی مهندس بیو کارت دارم . خب ما هم که از خودومون مطمینیم  و میدونیم که باکیمون نیس  میریم پویین و یه اسکناس ده هزارتومنی میگیره و پول دو دست چلو خورش قیمه  با یه خربیزه مشهدی  و خلاصه این کاره هر ماهش هست . کارش همینه  و همه کاسبا و ادمای  خیر کمکش میکنن . چون میگن صواب داره  . ولی زبونش خیلی  وله . مثلا ازش پرسیدن چرو میری از فلانی(من) هر ماه پول میگیری ؟ رو چه حسابی؟  گفته خب هرچی تو بچگیش خرجش کردم دارم حالو ازش میگیرم . خلاصه شده موجب خنده مردم . 

                      

این احمد آقو  علاقه بسیار عجیبی به پسر بچه داره . خودش میگه ۳ تا چی تو دنیا خوبه  پول و پاترول و پسر .  یادومه میگفتن یه روزی احمد مولا توی فرودگاه دوشته از آفریقا برمیگشته  دست دوتا پسر بچه سیاه آفریقووی هم تو دستش بوده  میگن احمد آقو اینا واسی چیچین؟ میگه والا  کاکو اینا واسی محرم و صفرمون .

 

یا توی وصیتنامش نوشته که منه خاک نکنین ... جنازه منو بسوزونین و ازش پودر بچه جانسون درست کنین . بعدشم سنگ قبرومه شیب دار مث سورسورک درست کنین که بچه ها روش سر سره بخورن  بجووی قرآن هم شبای جمعه مجله کیهان بچه ها بخونین .

یه روز ما همرووی چند تا از رفیقامون رفته بودیم تهرون . خلاصه آقا  بلیط هواپیما هم ندوشتیم ولی همیطور زورمالکی رفتیم فرودگاه مهر آباد که اگه بشه تو لیست انتظار سوار بیشیم . خلاصه خودتون دیدین که تو ای مهر آباد  سگ صاحب خودشه نمیشناسه . ولی خب ما هم  بچه پررو هسیم . رفتیم و زدیم جلو . دیدین که ایی کارمندووی هواپیمایی  مخصوصا دخترا  که چقدر چوسی میان ؟ انگار حالا یه مانتو سورمه ای و یه مقنه پیچ پیچکی کردن سرشون دیگه صاحب هواپیما هستن . ....

خلاصه ما هی رفتیم رو خط اعصاب اینا که بلیط بما بوفروشن هی میگفت ااه ه ه  آقا برو عقب مگه نمیگم بلیط نداریم ... منم ول نمیکردم . چون بهترین کار اینه که بری رو خط اعصابشون و هر چی هم بهت فحش و بد و بیراه گفتن باز حرف خودتو تکرار کنی ..... خلاصه بلیط داد ولی مشروط بر اینکه مسافر جا مونده باشه

نشسته بودیم که یه جمعیت زیادی هم منتظربودن . رفییقوم گفت وااای همه این مسافرا که نشستن واسی شیرازن . من گفتم نه واسی اهواز و مشهدن .... خلاصه گفت کاشکی میشد آمار بیگیریم ببینیم چندتا مسافرن که اگه زیادن و جووی ما نمیشه بیریم تو شهر و یه هتلی .. مسافرخونه ای .... رو چمنی ... زیره پلی جووی پیدا کنیم ... یه کمی فکر کردم و گفتم بچا خوب به چهره و صورت مسافرا نیگاه کنین  . هر کدومشون خندید یا عکسلعملی نون داد بدونین شیرازیه .

بعدشم رفتم پووی میز اطلاعات پرواز گفتم خانوم قربونتو برم اگه میشه دوست ما گم شده  یه بار پیجش کنین  تا بیاد اینجو ... آقا ایم تو بلندگو چند با صدا زد :: آقای احمد مولا به اطلاعات :  آقا ایی بلندگو اسم احمد مولا رو میورد همه زده بودن زیره خنده .... فهمیدیدم که مسافر شیرازی فراوونه

 

 با عرض پوزش .. نمیدونم دیگه چه قری ریختن که نمیشه براتون عکس بذارم .. وگرنه عکسای زیادی داشتم که مرتبط بود . حالا اگه تونستم میذارم