باز هم بیست و پنجم مرداد شد. هر سال به بیست و پنجم مرداد که نزدیک  میشه دلوم بد جوری شور میزنه.

بیست و پنجم مرداد روز تولد مهتاب بود . دلوم میخواست بهترین هدیه دنیا ره براش بخرم. اما منکه اونروزا نه پول دوشتم نه خونواده ای که بوتونم اونقدر ازشون بگیرم .

پیش خودووم گفتم خدایا تو هم آفریدیاااا؟ خب نه یی مغز دوروس حسابی به ما دادی که درسومون خوب بشه. نه یی فیاقه خوشکلی  نه یی بووی پولداری . خب به چی چیت دلومون خوش باشه؟ اصلا اگه من بخام عبادتت بکنم و نماز و روزه ایچیا برات بوخونم  خودت رووت میشه روز قیامت تو چیشام نیگا کنی؟

از اونجووی که خودومه میشناختم که آدم زبل و دل و جرات داری هسم گفتم بهتره که برم تو نخ دوزی. میرم تو یی مغازه عطر فوروشی و یی عطری ادکلانی  چیزی  بلند میکنم . ولی عامو نه . عطر و ادکلان که فایده نداره.

اون سال روز بیسو چهارم مرداد با دوچرخه همی شیرازه پا زدم. تا ایکه بهترین هدیه دنیا ره  نرسیده به چارووی هوابرد پیدو کردم. دوچرخو ره تکیه دادم به دیوار و ازش رفتم بالو . با یی پیچ گوشتی موسه بلند تابلو شهرداری که بزرگ نوشته بود کوچه مهتاب . کندم و کادو پیچی کردم .

سالها بعد وقتی به ایران رفتم  دیدم او دیوار خراب شده و اثری ازش نیست . اسم کوچه هم عوض شده .

یاد شعر : بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم . همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم ....

افتادم