ترشیجات شیراز
ترشیجات شیراز
شیرازه میشه از معروفترین شهرووی ایران تو صنعت ترشی سازی به حساب بیاری . اصلا ما که جبهه بودیم > خدا بیامرز یه فرمونده ای دوشتیم آبادانی بود ما هم خیلی سر بسرش میذوشتیم . همش در مورد عینک ریبون براش جک میگفتیم .
او هم می گفت من هر جا باشم از دور میتونم شیرازیا ره بشناسم . میگفت خصوصیات شیرازیا ایه که : وقتی یی هواپیما از بالووی سرشون رد میشه زود سرشونه میکنن بالو و میگن :وای وای نیگا خارو مادر... خارجیا چی چی ساختن . هر وقت بستنی لیوانی میخرن سرشه که ور میدارن اول زیرسرشه لیس میزنن . از توالت که میان بیرون هنوز دارن کمربندشونه میبندن . یه کپه چمن که میبینن زود میشینن روش وبساط قیلون و کاهو ترشی ره پهن میکنن و از همه مهمتر اگه یی بادی در بکنی زود میکننش تو شیشه و سرکه میریزن روش و میکننش ترشی چ.. و گو..... خلاصه هی اوو میگفت ما هم کم نمیوردیم . ما هم از آبادانیا میگفتیم . بگذریم.
سعید سوسکی بچه پولدار بود وضع مالیشون بد نبود و پول تو دست وپاش فراوون بود . بچه آخر خونواده بود و علاوه بر ایکه باباشه تیغ میزد . حاج خانوم که خودش یی مشتی ملک اجاره ای هم دوشت بهش پول میداد . خواهراشم هر از گاهی بهش پول میدادن . مخصوصا مامان صدف که شوهرش دکتر بود و خدا بیامرز همه پولاش دست زنش بود . بخاطر همی هم نون منم تو روغن بود .خب ما وضعمون بد نبود ولی در حد معمولی بودیم . از همه مهمتر ایکه من خیلی خجالت میکشیدم از خونه پول بیگیرم . حتی مادروم که پول میذوشت تو طاقچه تا مجبور نمیشدم برنمیدوشتم . از کوچیکی خیلی چس چرب و مغرور بودم . رووم نمیشد . شایدم از سیاستووی بابام بود که پول خرج نکنه. خلاصه ما همیشه تو خونه اینا جل و پلاس بودیم . حتی قوم و خیشاشون که میخاسن سعیده دعوت بیگیرن حتما میگفتن که منم برم چون میدونسن اگر سعیدم منه نبره حتما حاجی خانوم منه دعوت میکنه چون خدا بیامرز منه خیلی دوس دوشت .
هر روز من میرفتم خونشون و واسی حاجی خانوم یی قلیونی چاق میکردم و میشنسیم غیبت همه ره میکردیم . زیر پاش میشنسم و غیبت عروسا و دوماداشه میکردیم . الکی هم من شورش میکردم و هم قولش میشدم . واسی همی هم از من خیلی خوشش میومد .
ولی تو این میوون مامان صدف چیش دیدین منه ندوشت . چون خیلی سربسرش میذوشتم و میگفتم دکتر گول خورده و حتما یی دعا و ثنایی تو کار بوده بگذریم . عصرا که میشد همی صدف که تازه یی ۱۶-۱۷ سالیش بود یه بیست سیتایی از دوسووی کلاسشونه جمع میکرد و میوآورد خونه . همشون دور هم جمع میشدن و پچ پچ میکردن . (یعنی جون خودشون دارن درس میخونن) ولی من میدونسم که دارن در مورد پسرکا حرف میزنن . معلوم بود چون تا ما میومدیم رمزی حرف میزدن .ما هم رو هر کدوم از ایی دوساش یی اسمی گذوشته بودیم . چون همشون خیلی زشت بودن . یکیشون ترشی بادنجون و یکیشون ترشی گل کلم > ترشی تربیزه ( تربچه ) .. خلاصه همشون زشت بودن . ولی دخترووی زشت خیلی خوش اخلاق و فهمیده و مهربونن . از همشون خوشکلتر صدف بود حالو دیگه بیبین بقیشون چیچی بودن . بخاطر همی هم میگفتیم باید تو همی خونه بزرگو ۳۰ تا خمره بیاریم و ایناره ترشی بندازیم .
من اوو روزا با یی نفر آشنا شده بودم که آدم عجیبی بود . ایی آدمو درویش بود و خیلی کارووی عجیبی میکرد که حالو جاش نیس بگم . اما چند تا چیز رو به من خوب یاد داده بود از جمله فالگیری و دعا نویسی . ولی قول گرفته بود که از ایی راه پول در نیارم الا وقتی که خیلی محتاج شدم . تا ایکه یه کم وضعوم راه افتاد دوباره بیزارم کنار . خداره شکر تا حالا هم که ایجور نشده . بگذریم .
هر روز عصر اینا دور ما حلقه میزدن و ما براشون فال میگرفتیم و از زندگیشون یی چیزووی در میاوردیم که خودشون شاخشون در میومد(البته همی صدف خیر ندیده رازاشونه بمن میگفت )در ضمن نا گفته نباشد یی لاس لوسکی هم میزدیم ( که خدا ببخشتمون) ۰. دیگه اینا به من ایمان آورده بودن . هی گوش به گوش دوسووی دیگشونم خبر میکردن . خیلی هم به من احترام میذوشتن که من تو دلووم خندم میگرفت . چون تا حالو کسی ایقد احترامم نیذوشته بود .
اینا رازاشونه به من میگفتن و شبا من و سعید و صدف در موردشون حرف میزذدیم و تا صبح ازشون میخندیدیم . بیشتر مشکلات ایی ترشیجات برمیگشت به مسیله شوهر و ازدواج . همشون عقیده دوشتن که بختشونه بستن . عموما هم خیال میکردن یا زن داییشون یا زن داداششون براشون جادو و سیاهی و قفل بخت و گل ارمنی و خاک شیطون و پیه گراز و ... کردن . که خب من میدونسم از دعا و جادو نیست بلکه از قیاقه زشت خودشونه . خلاصه با هزار بدبختی واسی همشون شوهرای خوب جور کردیم . هرچی دکتر و مهندس و بچه پولدار توی شهر بود انداختیم توی تور و با بدبختی ترشیهارو روانه بازار کردیم . انگار ۳۰ بار خونه خداره زیارت کردیم و سی هزار سال روزه گرفتیم ...
ته دیگ: از همه سخت تر اما ... بخت گشایی همین صدف بود که الان برام شاخ و شونه میکشه .