فاضلاب آورزش و پرورش شیراز ۳

...اونایی که محل این دبیرستان بلدن >میدونن که پشت ایی مدرسه یی رودخونه خشکی هست . همو رودخونه معروف شیراز که وسط شهر رد میشه . اونجو پاتوق ما سه نفر بود . زنگووی راحت از دیوار میپریدیم تو رودخونه و اونجا میگشتیم . بیشتر موقعها با توله سگا بازی میکردیم . یا اینکه معتادا رو با سنگ میزدیم و فرارمیکردیم . ولی بیشترین جاذبه ایی رودخونه ایی بود که همیشه یه چیزایی عجیب و غریبی توش پیدا میش. هر کس هر چیزی رو که میخاس از شررش راحت بشه و نمیخاس کسی بفهمه میانداخت اونجو  .. اون موقعها بیشتر میشد عکسها و اعلامیه ای سیاسی که مردم توی اطاق بچه هاشون پیدا میکردن و یا بعضی وقتا چیزای خصوصی که مردا یا زنا نمیخاسن شوهراشو یا زناشون ببینن مث دسته گلهایی که دوست دختراشون بهشون میدادن و یا حتی نوزادان ناخواسته .. پیدا میشد .

یه روز داشتیم توی رودخونه خشک پرسه میزدیم که دیدیم دو تا کارتن بزرگ که سرش بسته بود و چند تا سنگ هم گذاشته بودن روش اونجان . دویدم و سرشو باز کردیم دیدیم یی مشتی کاغذی توی یه پلاستیک سیاهی هست . اول خوشحال شدیم >گفتیم شاید پوله و یه آدمایی دزدیدن و گذاشتن اونجا ولی بازش که کردیم دیدیم  وااااای اقا پر از عکسای عروسیه . عروسیای مختلف . اون موقعها خیلی رسم نبود که عروسیهای مختلط بگیرن . اصلا عروسی فقط توی خونه میشد مختلط باشه . تازه اگرم کمیته میفهمید که توی خونه عروسی گرفتی که مکافات بود .

 

خلاصه ما زود کارتنا رو که خیلیم سنگین بود ورداشتیم و بردیم توی پارک . دیگه او روز مدرسه هم نرفتیم . عکسا رو تقسیم کردیم . بعد از یه مشت کتکاری و زور ورزی  بالاخره به توافق رسیدیم که همه بطور مساوی  عکسای دخترای تکی و عروس داماد و خانوادگی رو  تقسیم کنیم . سید جعفر خاک برسر بیشتر عکس میزهای غذا رو وردوشت . 

منکه  عکسای تکی رو جدا کردم و بقیه رو بردم خونه . اون موقع توی محله ما خیلی همسایه ها با هم جور بودن . عکسا رو که گذاشته بودم توی خونه . زنای همسایه هر روز میومدن پیش مادروم و هم تعریف میکردن هم عکسا رو نیگاه میکردن و نظر میدادن . همشونم خیلی التماس میکردن که چندتا از عکسا رو بهشون بدیم . خلاصه ما هم به همسایه هایی که هر از گاهی میومدن کمک مادروم با هزار التماس ۲ تا عکس (اونم نه خوشکلاش) بهشون میدادیم . بعضیاشونم میومدن گله میکردن که چرا از ایی عکسا به فلانی دادین و به ما ندادین . جالب این بود که به هر کدومشون از این عکسا میدادیم اونا هم واسی جبران ظهرها یه کاسه آش رشته >آش ماست > نارنج درخت خونشون > سبزی خوردن باغچه شون > خرمای بوشهر> کشک > سفیدآب> گندم برشته ... میاوردن ( حالو عکسووی عروسی مردما).

 

روزی ۱۰ تا از عکسای تکی رو میذاشتیم لای کلاسورمون و به بچها نشون میدادیم . قرار شد هر عکسی رو ۱۵ > ۱۰ و ۵ تومن بفروشیم . عکسایی که دختراش خوشکل بود ۱۵ و عکسای معمولی ۱۰ تومن و عکسای ادمای ادبار و فلکزده رو ۵ تومن . استفبال خوبی شد . منکه روز دوم همه عکسامو فروختم . البته چندتاشو هم واسه خودم نگه دوشتم . یه ۴۰۰ تومنی کاسب شدم . حسین و جعفر هم تغریبا تموم کرده بودن . عکسا دست بدست خرید و فروش میشد . فیمتشم تا ۲۵ تومن هم رسیده بود . ۰ اون موقع اصلا تلوزیون خارجی و فیلم ... نبودا) .

تا اینکه یه روز توی حیاط مدرسه ۶-۷ نفر از بچه ها دعوای سختی کردن و سر یکی از بچا شکسته شد و دماغ و چک و پوز چندتاشونم خرد و خمیر شده بود . که فهمیدیم سر معامله همین عکسا بوده . من همون موقع به حسین و جعفر گفتم  بچا بدبخت شدیم . اگه بردنمون دفتر اصلا زیر بار نرید . اومدن دنبالمون و آقا ی مستشاری و آقای رعنایی مدیرامون خیلی ناراحت بودن . تا رفتم تو مستشاری یه کشیده زد تو گوش جعفر و یکی هم به حسین . همون موقع فهمیدم ترسید منو بزنه . هر چی  گفت این عکسا رو از کجا آوردین ما سه نفر هم بکلی منکر شدیم که تا بحال این عکسا رو دیدیمم . تا چند روز ۵۰ تا دانش آموزو میاورد وهمه میگفتن که از ما عکس خریدن ولی ما میگفتیم نه . بعد آقای رعنایی گفت خب پس پولشونو پس بدین کاریتون ندارم . ولی ما زیر بار نرفتیم که نرفتیم ....

از مدرسه به به بابام زنگ زده بودن و جریان عکسا رو گفته بودن . بابام هم یه دعوایی تو خونه راه انداخت و یه کتک هرفتی هم ماخوردیم و مادرم مجبور شد با هزار بدبختی عکسا رو توی محل جمع کنه .ما هم که نه اعتراف کردیم نه پول مردم رو پس دادیم  . تا اینکه مامان جعفر اومد و یه دسته پول گذاشت و به  مدیرمون گفت آفا هر کسی اومد و گفت این سه نفر ازشون پول گرفته > از این پول بهش بدین .

.... بعد ها فهمیدیم که یه مغازه عکاسی بوده که صاحبش بهایی بوده و مصادره اش کرده بودن . صاحبشم واسه اینکه این عکسا دست کمیته نیفته شبانه از مغازه عکسا رو برداشته بوده و انداخته بوده اونجا . ما هم کم کم بعضی از صاحباشونو پیدا کردیم و دادیمشون .