اعترافات یه بچه پر روو
این چیزایی که اینجو مینویسم خیلی خطرناکه . ولی اصلا تاییدش نمیکنم . اگرم خواسین بر علیه خودوم بکار ببرین ...آقا کلا تکذیبش میکنم .....
یه سالهایی بود که ما هنوز بزرگ نشده بودیم . البته از لحاظ جسمی نه از نظر عقلی . واسی ایکه الان که دارم فیلمووی جنایی و هالیودی ره میبینم میفهمم که من چقدر ذهن پویایی دوشتم و چقد از زمانه خودوم جلو بودم . اگه تو خارج بودم میبردنم و بعنوان نابغه ازووم استفاده میکردن . باز خداره شکر که تو همی مملکت بودیم . راحت تونسیم زندگیمونه بگذرونیم . والا کی حوصله داره حالو پاشه بره تو ایی مرکزووی تحقیقاتی ؟؟؟
یه سالی همرووی بابا و ننه ۸-۹ تا از خار و کاکو ها با یه پیکان ۵۱ قراضه که درش به دیوارش آویزون بود عین تاس کباب سگ و کاسه واجبی و تابوت عزراییل همه چیزش رو زمین کشیده میشد چپیدیم توش و راه افتادیم واسی مشهد .
آقا چیشتون روزه بد نبینه که یه باربندی بالاش بود که اندازه یه نیسانی فقط رختخواب و متکا و جاجیم و حتی پشه بند هم توش بود . صندوق عقبش که مالامال از کیسه برنج و گاز پیکنیکی و کاسه و کوزه ... خلاصه ته ماشینو دیگه رو زمین کشیده میشد . وضع مسافرا هم که بهتر از ایی نبود هممون رو پووی همدیگه نشسته بودیم و از همو اول تو سرو کله هم میزدیم و هر ماشینی هم که ازمون سبقت میگرفت هممون هوو ش میزدیم . بسکه بچا هم توی را ه بواسطه فشاره ماشین خیره سرشون باد و برووت درکرده بودن دیگه سرمونم گیج میرفت و همه چیزو بصورت دوتایی میدیدم . بدبختی اینجو بود که هر کدوم از بزرگترا هم کاری میکرد ( ایشالو برسه واسه شب اول قبر مرده هاشون)... مینداختن گردن ما بچه ها و چند تا پس گردنی میخوردیم . حالو اگه قسم خدا میخوردیم که کاره ما نبوده بازم تو سری میخوردیم که گومشو بدبخت اسم خداره سر زبونت نیار بخاطر ایی چیزا ...
خلاصه هر ۲۰ کیلومتری هم یه بار پنچر میشدیم که اتفاقا بد هم نبود چون زود میرفتیم و بچا تو بیایون ظهرابی .. دست به آبی .. خلاصه آقا یه هفته تو راه بودیم . ولی به عشق امام رضا و کنار دریا اصلا حالیمون نبود که کجو به کجان .....
... بعد از یه هفته که هر شب توی پیاده رو پارک و کنار خیابون میخوابیدیم چیشومون خورد به گنبد طلایی امام هشتم . خانووم دوسی هم گفت والو بزنین کنار تا سلام بدیم . هممون از ماشین پیاده شدیم و عین کمپوت ماهی ساردین که شکل ظرف رو بخودش میگیره تا یه مدتی سر و دست و کونمون کج و کوله بود . بگذریم آقا ... یه نیم ساعتی همه بطرف گنبد طلایی انگشتشونه نشونه رفتن و یه مشت چیزوویی خوندن که ما نفهمیدم .
بعد از اینکه تو یه خونه لهه و پوکیده یه اطاقی گرفتیم . گفتنن بریم زیارت ... خلاصه آقا ما رفتیم دیدیم واااای چقدر قشنگه ... همه جو آینه کاریه و همه دوره یه اطاقکی چسبیدن . بابای ما هم که همیشه دلش میخاست به بچاش یه حال مفتکی و مجانی بده .. ماره گذوشت رو شونشو مث شیر رقت تو دل جمعیت .... هی داد میزد زود باش ماچ کن ... ما هم تند تند مرقد طلایی رو ماچ میکردیم که بخاطر عطرکه یهشون زده بودن خیلی هم دهنمون تلخ شده بود ... از بالو هم دیدیم که ای خداااااا چقدر پول تو ای اطاقکو ریخته ... خلاصه شب از فکره پولا خوابوم نمیبرد ...
یه پسر عامویی دوشتیم که ایی فلکزده خیلی پخمه بود بخاطر همی پخمگیشم همیشه به حرفووی من گوش میداد و همیشه هم کتک مفصلی از باباش و ننش میخورد . همه گنا ها رو هم من مینداختم گردن او . ولی نمیتونست درست توصیح بده و همیشه محکوم میشد . بسکه پخمه بود آخرشم چند سال پیش بعنوان یکی از مردان علمی اروپا شناخته شد (خاک تو سرش)....
شب مجبور بودیم هممون تنگ هم بخوابیم ... صداش زدم گفتم اوهووی کره بز بیداری؟؟ گفت ها بیدارم . گفتم دلت میخاد پولدار بشی گفت هااا گفتم من یه نقشه کشیدم که بریم تو حرم پولووی تو حرمه بودوزیم ......یه دفعه گفت واااییی بدبخت زبونته دندون بیگیر ... امام رضا میزنه تو کمرمون ....
گفتمش برو گمشو ....امام رضا ایهمه پول میخاد چکار ؟ تازه اگه پول لازم دوشته باشه به خدا که بگه خدا یه کمپرسی اسکناس صدتومنی میفرسه دره خونش.گفت نه من میترسم بابام و مامانوم بیمیرن ..... زدم تو سرشو گفتم بیییشعورررر خب مردن که مردن ... بهتر ... وقتی پول دوشته باشی دو تا نوکر میگیری میان برات کارته انجام میدن . دیگه نمیخاد بریم مدرسه و مشق بینویسیم ... همه چی میتونیم بخریم . گفت هاااا خوبه ساندیچ سوسیس میخریم ... شربت آلوبالو ... از اوو خامه ها که دوتا نون کنارشه ... گفتم خب دیگه ورر نزن .
صبح که شد باز رفتیم حرم و همه دوشتن زیارتنامه میخوندن ولی من همش دوشتم به در و دیوارا نیگاه میکردم . همه درهای خروجی و ورودی رو ورانداز کردم . پنجره ها و قفل در مرقد ... خلاصه به این نتیجه رسیدم که هیچ راهی نداریم جز ایکه یه دستگاهی درست کنیم که ما بریم رو سقف گنبد و بعد سوراخش کنیم و بوسیله ایی دستگاه بتونیم آویزون بشیم و بیایم پویین . بعد پولای حرم رو بریزیم تو یه گونی و از همونجا بریم بالا . حتی راهروی ورودی به بالای گنبد رو هم رفتیم و پیدو کردیم . نقشه رو که به پسر عاموم گفتم گفت به شرطی میام که دوتا کفتر هم از تو حیاط بیگیریم و ببریم . گفتم احمق خب تو ماشین که داریم میریم شیراز همه میفهمن ما دزدی کردیم . خلاصه منصرف شد ..... البته نتونستیم اون دستگاه رو بسازیم ولی سالهای سال از فکرش بیرون نمیرفتیم . در ضمن خجالت هم میکشیدیدم از امام رضا حاجتی رو بخایم . اونم بهمون نمیداد . درکل حاجت هیچکدوم از اعضای خونواده رو هم نداد ... که عذاب وجدانش هنوز گریبانگیرمه که بخاطر فکر پلیده من نه خونه و ماشین مجلل به بابام و شفای درد زانوی خانوم دوسی و بخت دختر عمه ام و مرگ هووی زن عاموم ..... هیچکدوم برآورده نشد که نشد .
حالو کاری نداریم به این حرفا ... چند وقت پیش فیلمه ماموریت غیره ممکن با بازیگری تام کروز رو دیدم .... دقیقا همون نقشه ای که من واسه سرقت کشیده بودم اونم توی فیلم واسه دزدیدن یه سی دی داشت نشون میداد . حالا شما قضاوت کنین .... من باید مرد علمی اروپا میشدم یا اون پسر عموی پخمه من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟