تپه گوگوش (از دفتر خاطرات خشت مال)
سال ۱۳۴۶بود . توکشور شیخ نشین عمان یه درگیری به ظاهر داخلی و قومی در گرفته بود . یه طرف حکومت سلطان قابوس با حمایت دولت انگلستان و آمریکا و طرف دیگه هم نیروهای شورشی با حمایت کمونیستها که شامل نیروهای چریکی که از طرف شوروی سابق و کشورهای عربی چپی حمایت میشدند به جوون هم افتاده بودند. نیروهای حکومتی سلطان قابوس و انگلیس بد جوری در مقابل چریکها شکست خورده بودند و عنقریب بود که اون منطقه کاملا سقوط کنه . 

از اونجایی که ایران بعنوان ژاندارم منطقه خلیج فارس و دریای عمان بود .نیروهای ارتش ایران وارد عمل شده بود .
ارتشیها و سربازا میرفتن و واسه ۴۵ روز ماموریت پول خوبی میگرفتن . البته واقعا هم شجاعانه میجنگیدن و تونستن اونجا رو نجات بدن .
اون زمان من جزو نیروهای ویژه گارد شاهنشاهی بودم . شبانه بمن تلفن زدند که باید واسه یه ماموریت خودمو آماده کنم .
خلاصه جریان از این قرار بود که پسر یکی یه دونه یکی از تیمسارای ارتش رو که خواسته بود خودشیرینکی کنه و رفته بود عمان واسه جنگ . تو دست یه مشت چریک عرب کمونیست اسیر شده بود.
اون شب جلسه تو دفتر ستاد نیروهای مسلح برگذار شده بود و از بهترین افسرای ارتش ایران اونجا بودن .
خلاصه فرادا صبح با یه هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش به عمان رفتیم . اونجا تمامی جرئیات رو یاد گرفتیم . من و سه نفر دیگه شبانه با لباس عربی با ۲ نفر افراد محلی به کوهایی که خبرچینا گفته بودن محل اختفای اسیرا هست رسیدیم .
در اونجا تپه ای بود که تحت اشغال شورشیان بود و همونجا تمام منطقه رو زیر نظر داشتن .
ساعت ۳ شب بود که به اولین نگهباناشون رسیدیم و اونا رو با سیم مرگ کشتیم و بی سرو صدا به ساختموناشون رسیدیم .
به هر کسی که میرسیدیم بی درنگ با سیم مرگ میکشتیمش. بدون سرو صدا این تحفه نطنز و بچه سوسول رو پیدا کردیم و از زندان بیرون آوردیم .
اما این کره خر از بس دست و پاچلفتی وبود که دستاش به پاهاش میگفت :گه نخور .
اینقدر از خودش سرو صدا در آورد که عاقبت نگهبانا فهمیدن و شروع کردن به تیر اندازی. پنج دقیقه بعدش همه آسمون مث روز روشن شده بود . ولی ما یه جا قایم شده بودیم و ما رو نمیدیدن .
تا اینکه نیروهای ارتش که منتظر ما بودن وارد عمل شدن و اونا رو محاصره کردن .
یکی از سخت ترین جنگایی بود که حتی هنوزم تو فیلمای هالیوود نمیشه دید .جنگ ادامه داشت تااینکه فردا عصرش متوجه شدیم همه چریکها فرار کردن و اون تپه ها رو تخلیه کردن.
این عملیات باعث شد که در عرض یه هفته تمامی چریکها تسلیم بشن یا به کشورای خودشون فرار کنن .
از طرف فرماندهی ارتش جشن مفصلی در قرارگاه نیروهای ایرانی گرفته شد .
گوگوش که اون موقع یه دختر ریزه میزه سبزه بود و تازه روزای آغازین شهرت رو داشت شروع میکرد . با هلیکوپتر ارتشی اومد داخل قرارگاه. و اون شب تا نزدیکای صبح برنامه اجرا کرد . آخرشم با همه افسرا دست داد و عکس گرفت . اما جالب اینجا بود که تا به من رسید منو بغل کرد و بوسید. من خودمم باورم نمیشد اما چشمم به چشم فرماندهان بلند پایه که افتاد فهمیدم که دارن از حسادت می ترکند.

سلطان قابوس هم اونجا و به من دو افسر دیگه یه ماشین شورلت نو جایزه داد . و اون شب به افتخار گوگوش اون تپه رو تپه گوگوش نامگذاری کردن که هنوز تو نقشه هاشون بنام تپه گوگوش نامیده میشه .